بعد از یکسال ُ پنج روز

ساخت وبلاگ
بعد از چند ماه بابای نامردت اومد آبادان با همسر جدیدش و خواست که تو رو ببینه و از روز یکشنبه رفتی پیش بابات و وقتی اومدی پیش مامانت بهش گفتی که میخوای با بابات و مامان جدیدت زندگی کنی و این شد که مامانتم بعد از دیدن بی مهری هات و بی معرفتی هات تصمیم گرفت که تو رو بده به بابات و قراره فردا واسه همیشه بری پیش بابات .مامانت الان که داشت لباساتو جمع میکرد مثل دیوونه ها داشت زجه میزد و گریه میکرد اما تو عین خیالت نبود از بس که اونا گوشتو پر کرده بودن و مامان جدیدت شده بود جایگزین مامان خودت که این همه برات زحمت کشیده بود .. الحق که اصل بد نیکو نگردد زان که بنیادش بد است .. تو هم لنگه بابات میشی باباتم تمام محبت های که مامانت و خانوادمون در حقش کردیم رو با بدی جواب داد . ان شاالله که ی روز تقاص پس میدید .. برامون سخته دوری از تو ولی تحمل کردن تو که خیلی بی معرفت شدی و ورد زبونت همش اسم بابا و زن پدرت شده بهتر بری ..ان شاالله که هر جا که هستی موفق باشی ..  اینم آخرین پست وبلاگته اگر روزی بزرگ شدی و سراغی از ما گرفتی حتما آدرس وبلاگت رو بهت میدم که خاطرات چند سالی که برات نوشتم رو حتما بخونی . . . هیچ وقت فراموشت نمیکنم و همیشه برای سلامتی و خوشبختیت دعا میکنم . خدانگهدارت بی معرفت  بعد از یکسال ُ پنج روز...ادامه مطلب
ما را در سایت بعد از یکسال ُ پنج روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1389-08-13 بازدید : 80 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 0:13

سلام عشق خاله الان که دارم برات مینویسم فقط هفت ساعت ُ خورده ای مونده تا سال نودُ سه بره ُ جاش ُ بده به سال نود ُ چهار، سال نود ُ سه از وقتی برام شیرین ُ خواستنی شد که تو بعد از تحمل دوری ُ سختی ُ دلتنگی واسه همیشه اومدی پیش ما و مال مامانی شدی و خداروشکر میکنیم که امسال موقع تحویل سال کنارمون هستی ُ با خنده هات ُ شیطنتات دلمون ُ میبری.. نفسم از خدا میخوام که امسال برات بهترین باشه و همیشه در کنار مامانی ُ ما باشید ُ تنت سلامت باشه.. لباتم خندون خندون.. آمین.. عشقم چند روز پیش هم باهم رفتیم بازار ُ با پولی که باباجون داده بود برات لباس عید خریدم که حسابی خوشتیپ شدی ماشاالله.. منم برات ی جفت ک بعد از یکسال ُ پنج روز...ادامه مطلب
ما را در سایت بعد از یکسال ُ پنج روز دنبال می کنید

برچسب : آخرین, نویسنده : 1389-08-13 بازدید : 983 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 21:06

سلام نفسی خاله عیدت مبارک.. عشقم چند ساعت مونده بود به سال تحویل که بابات به مامان جون اس ام اس داد و گفت که میخواد بیاد دنبالت و ما هم از ترس اینکه مثل پارسال سالمون ُ بدون تو تحویل کنیم بهش جواب دادیم که با مامانت رفتی بیرون که بعد مامانت بهش جواب داد که من نمیذارم بچم امسالم مثل پارسال ازم دور باشه و بهش گفت پارسال رو یادم نمیره حتی نمیگذاشت با بچم تلفنی حرف بزنم من که میذارم باهاش تلفنی حرف بزنی اما اینکه لحظه تحویل سال بیاد پیشت عمرا بذارم و باباتم در جواب به مامانت گفت گور پدر خودت و بچت.. منم که تسبیح به دست فقط صلوات میفرستادم که بابات نیاد دنبالت و خداروشکر دعامون اجابت شد ُ نیومد.. بعد از یکسال ُ پنج روز...ادامه مطلب
ما را در سایت بعد از یکسال ُ پنج روز دنبال می کنید

برچسب : اولین,هزار,سیصدُ,نودُ,چهار, نویسنده : 1389-08-13 بازدید : 858 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 21:06

همین چند مین پیش بابات بعد از چند وقت اومد دنبالت و باهاش رفتی بیرون، موقعی که داشتم کفش پات میکردم بهم گفتی خاله جون من ایوب ُ دوست ندارم.. دوست ندارم باهاش برم من بهت گفتم اشکال نداره ی وقت جلوی خودش بهش نگی که دوسش داری بهش.بگو من دوستت دارم وقتی رفتی بیرون داشتم از چشمی نگاه میکردم که بابات موقعی که خواست خم بشه و بوست کنه ازش ترسیدی.. خدا ازش نگذره که سر تا پات ُ ترس کرده.. پدر که نیست نامرد ِ + نوشته شده در  دوشنبه سوم فروردین ۱۳۹۴ساعت 18:52  توسط خالــه جوون   |  بعد از یکسال ُ پنج روز...ادامه مطلب
ما را در سایت بعد از یکسال ُ پنج روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1389-08-13 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 21:06

اون شبی که با بابات رفتی بیرون وقتی برگشتی بهم گفتی خاله جون ی چیزی بهت بگم منم گفتم بگو عزیزم گفتی خونه عمه هاجر بودیم داشتم با ریحانه دختر عمم بازی میکردم بعد شمع روشن کرده بود من فوتش کردم بعد بابام سرم داد کشید گفت الان بلند میشم برات بلندت میکنم میزنمت زمین. خیلی ناراحت بودی که من دلداریت دادم ُ گفتم بابات آدم نفهمی خودم بلندش میکنم میزنمش زمین که تو خندیدی ُ گفتی آره خوبش میکنی واقعا واسه بابات متاسفم که بلد نیست چطوری بهت محبت کنه و بهت احترام بذاره.. + نوشته شده در  چهارشنبه پنجم فروردین ۱۳۹۴ساعت 20:57  توسط خالــه جوون   |  بعد از یکسال ُ پنج روز...ادامه مطلب
ما را در سایت بعد از یکسال ُ پنج روز دنبال می کنید

برچسب : ناراحت,شدنت,بابات, نویسنده : 1389-08-13 بازدید : 998 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 21:06

بعد از چند ماه بابای نامردت اومد آبادان با همسر جدیدش و خواست که تو رو ببینه و از روز یکشنبه رفتی پیش بابات و وقتی اومدی پیش مامانت بهش گفتی که میخوای با بابات و مامان جدیدت زندگی کنی و این شد که مامانتم بعد از دیدن بی مهری هات و بی معرفتی هات تصمیم گرفت که تو رو بده به بابات و قراره فردا واسه همیشه بری پیش بابات .مامانت الان که داشت لباساتو جمع میکرد مثل دیوونه ها داشت زجه میزد و گریه میکرد اما تو عین خیالت نبود از بس که اونا گوشتو پر کرده بودن و مامان جدیدت شده بود جایگزین مامان خودت که این همه برات زحمت کشیده بود .. الحق که اصل بد نیکو نگردد زان که بنیادش بد است .. تو هم لنگه بابات میشی با بعد از یکسال ُ پنج روز...ادامه مطلب
ما را در سایت بعد از یکسال ُ پنج روز دنبال می کنید

برچسب : خیلی,نامردی, نویسنده : 1389-08-13 بازدید : 1064 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 21:06