بعد از چند ماه بابای نامردت اومد آبادان با همسر جدیدش و خواست که تو رو ببینه و از روز یکشنبه رفتی پیش بابات و وقتی اومدی پیش مامانت بهش گفتی که میخوای با بابات و مامان جدیدت زندگی کنی و این شد که مامانتم بعد از دیدن بی مهری هات و بی معرفتی هات تصمیم گرفت که تو رو بده به بابات و قراره فردا واسه همیشه بری پیش بابات .مامانت الان که داشت لباساتو جمع میکرد مثل دیوونه ها داشت زجه میزد و گریه میکرد اما تو عین خیالت نبود از بس که اونا گوشتو پر کرده بودن و مامان جدیدت شده بود جایگزین مامان خودت که این همه برات زحمت کشیده بود .. الحق که اصل بد نیکو نگردد زان که بنیادش بد است .. تو هم لنگه بابات میشی باباتم تمام محبت های که مامانت و خانوادمون در حقش کردیم رو با بدی جواب داد . ان شاالله که ی روز تقاص پس میدید .. برامون سخته دوری از تو ولی تحمل کردن تو که
خیلی بی معرفت شدی و ورد زبونت همش اسم بابا و زن پدرت شده بهتر بری ..ان شاالله که هر جا که هستی موفق باشی ..
اینم آخرین پست وبلاگته اگر روزی بزرگ شدی و سراغی از ما گرفتی حتما آدرس وبلاگت رو بهت میدم که خاطرات چند سالی که برات نوشتم رو حتما بخونی .
.
.
هیچ وقت فراموشت نمیکنم و همیشه برای سلامتی و خوشبختیت دعا میکنم .
خدانگهدارت بی معرفت بعد از یکسال ُ پنج روز...
ادامه مطلبما را در سایت بعد از یکسال ُ پنج روز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1389-08-13 بازدید : 80 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 0:13